۱۳۹۱/۵/۱۳

راهی دیگر

Rabee Nz
همچنانکه اشکال و طبایع مردم مختلف است، به همین سبب نقطه نظرها، قناعت‌ها و رفتارهای‌شان متفاوت است. لذا وقتی شما احساس نمودی که شخصی در راه درست اشتباه کرده است و شما او را نصیحت کردید و تلاش نمودید تا اشتباهش را اصلاح نمایید اما او قانع نشد. اسم او را در فهرست دشمنان‌تان درج نکنید و در حد توان در کارها، بخشش و بزرگواری را پیش بگیرید. پس اگر شما کوشش کردید تا اشتباه یکی از دوستان‌تان را اصلاح نمایید و او گوش نداد. بنابراین شما دوستی را به دشمنی عوض نکنید، بلکه در لطف و نرمی مداومت کنید تا شاید او بر همین اشتباهش باقی بماند و بر آن اضافه نکند. چنانکه گفته شده است: نرمی تو با یک شرّ و بدی بهتر از دیگری است. پس اگر با این لطف بخشش با مردم تعامل نمودید وهرگز بر هیچ چیز بزرگ و کوچک خشم نگرفتید، شما زندگی خوشبخت و سعادتمند خواهید داشت.  حضرت عایشه می‌فرماید: هرگز رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) برای شخص خودش انتقام نگرفتند و هیچکسی را به دست خودش نزدند اعم از خادم و زن مگر در میدان جنگ و جهاد فی سبیل الله. هیچکس از طرف ایشان مورد آزار و اذیت قرار نگرفته است و از رفیقش انتقام نگرفته است، مگر این که از محارم الهی چیزی مورد بی‌حرمتی قرار می‌گرفت و برای خدا انتقام می‌گرفت. بنابراین، رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) خشم می‌گرفتند، اما خشم او برای خدا بود نه برای خودش. حتی ما تفاوت دو خشم را درمی‌یابیم.
فرض کنید یک پسر کوچک می‌آید و یک یا دو ریال جهت خرج مدرسه‌اش می‌خواهد و شما کیف پولتان را باز می‌کنید، می‌بینید در آن پول خورد نیست، بلکه پانصد ریال در آن وجود دارد. از این رو پانصد ریال را به او می‌دهید و می‌گویید: این‌ها پانصد ریال هستند. دو ریال آن مال تو و باقی مانده را پس بیاور و این سخن را چندین بار با تأکید و تکرار می‌کنید، وقتی پسر بچه بعد از ظهر از مدرسه برمی‌گردد شما می‌پرسید پول‌ها کجاست؟ تا این که متوجه می‌شوید که همه را خرج نموده است! شما در این هنگام چکار می‌کنید؟ و خشم شما چگونه خواهد شد؟ ممکن است او را کتک بزنید و خشمگین شوید و چند روزی او را از پول مدرسه‌اش محروم کنید. اما اگر روزی بعد از نماز عصر به خانه بازگردید و ببینید که با کامپیوتر بازی می‌کند یا مشغول تماشای تلویزیون است و برای نماز به مسجد نیامده است. پس آیا مانند اول خشم می‌گیرید؟
 به نظر من همگی‌مان اتفاق داریم که خشم ما در صحنه‌ی اول شدیدتر و طولانی‌تر و دارای تأثیر بیشتری از خشم دومی‌مان می‌باشد. اما خشم رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) برای خدا بود. چه بسا به مردم نصیحت می‌کرد، ولی مورد استقبال آن‌ها قرار نمی‌گرفت، اما امور را با آرامی پیش می‌برد، زیرا هدایت دست خداست.رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) به «تبوک» که در نزدیکی مرزهای شام قرار دارد رفت و به مملکت روم نزدیک شد. «دحیه‌ی کلبی» را به عنوان قاصد و سفیر نزد هرقل پادشاه روم فرستاد. «دحیه» به دربار هرقل رسید و نزد او رفت و نامه‌ی رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) را به او داد وقتی هرقل نامه را دید علماء و وزیران روم را فرا خواند و سپس در کاخ را از داخل بر خود و آنان بست و گفت:
همانطور که مشاهده کردید این مرد آمده است و قاصدی نزد من فرستاده و مرا به سه کار فرا خوانده است:
از آیینش پیروی کنم.یا در قبال این سرزمین به او جزیه پرداخت کنم و سرزمین از آن ما باشد، یا خود را به نبرد با او اماده کنیم
آنگاه هرقل گفت: سوگند به خدا که شما در کتب می‌خوانید که حتماً آن‌ها سرزمین ما را تصرف خواهند کرد. پس بیاید از دین و آیینش پیروی کنیم، یا این که به او جزیه پرداخت نماییم. وقتی کشیشان این جملات او را شنیدند و دیدند آن‌ها را به ترک دین‌شان فرا می‌خواند. به خشم درآمدند و همگی هم‌صدا شروع به خرناس‌کشیدن نمودند تا جایی که از شدت خشم و لرزش چادرهایشان به زمین افتاد! و گفتند: آیا ما را به این فرا می‌خوانی تا آیین نصرانیت را رها کنیم یا به بردگی یک اعرابی تن دهیم که از حجاز آمده است! هرقل در این صحنه شکست خورد و شرمنده گشت و یقین کرد که با عرضه‌نمودن این پیشنهادها خود را در معرض هلاکت انداخته است.زیرا این کشیشان در نزد مردم دارای قدرت و طرفداران نیرومندی بودند. از این رو فهمید که اگر از مجلس او برخیزند، روم را به تباهی خواهند کشید. لذا سعی نمود آن‌ها را به آرامش دعوت کند و گفت: من با این سخن می‌خواستم پایمردی و صلابت شما را نسبت به دین‌تان آزمایش کنم. هرقل می‌دانست که پیامبر (صلی الله علیه و سلم) همان رسولی است که عیسی(علیه السلام) به او مژده داده است. ولی می‌خواست به این امر اطمینان حاصل نماید. هرقل مردی از عرب‌ها را از قبیله‌ی «تجیب» که از نصارای عرب بودند فرا خواند. و به او گفت: کسی را برایم پیدا کن که دارای حافظه‌ای قوی و عرب زبان باشد تا من او را به سوی این مرد همراه جواب نامه‌اش بفرستم. آن مرد تجیبی رفت و مردی از قبیله‌ی بنی تنوخ آورد تا آن را نزد رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) بفرستد و به او گفت: این نامه‌ام را نزد این مرد ببر و هرچه از سخنانش شنیدی سه مورد را هنگام ملاقات با او بررسی نموده و برایم حفظ کن: ببین آیا نامه‌اش را که در آن چیزی نوشته است یادآوری می‌کند؟
ببین هرگاه نامه‌ام را خواند آیا ذکری از شب به میان می‌آورد؟
و نیز به پشتش بنگر آیا چیزی می‌بینی که تو را مشکوک سازد؟
تنوخی شام را به مقصد تبوک ترک گفت و به آنجا رسید. در حالی که رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) در میان اصحابش در کنار آب نشسته و دامن لباس را روی پا گذاشته است.
 تنوخی در کنار آن‌ها ایستاد و گفت: صاحب شما کجاست؟ آن‌ها به سوی آنحضرت(صلی الله علیه و سلم) اشاره نمودند و گفتند: این است. تنوخی جلو آمد و در جلویش نشست و نامه‌ی هرقل را به او تقدیم نمود. آنحضرت (صلی الله علیه و سلم) آن را گرفت و در دامنش گذاشت و گفت: تو از کدام قبیله هستی؟ گفت: من برادر تنوخ هستم. رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) فرمود: آیا می‌خواهی در دین حنیف اسلام آیین پدرتان ابراهیم (علیه السلام) داخل شوی؟ رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) علاقه داشت این مرد به دین اسلام بگرود. در واقع هیچ مانعی وجود نداشت که تنوخی به دین اسلام داخل شود، فقط تعصب آیین قومش مانع او گردید. تنوخی با صراحت تمام گفت: من قاصد قومی هستم و بر آیین قومم قرار دارم و تا نزد آن‌ها برنگردم از آیین خودم دست نخواهم کشید. وقتی رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) این تعصب وی را مشاهده نمود. به خشم نیامد و مشکلی برایش نتراشید، بلکه فقط خندید و گفت:(إِنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ) [القصص: 56].
یعنی: «تو ای پیامبر! تو نمی‌توانی کسی را که دوست داری هدایت کنی، بلکه خداوند هرکسی را که بخواهد هدایت می‌کند».
سپس با آرامش کامل گفت: ای برادر تنوخ! من نامه‌ی مشابهی به کسری نوشتم و او آن را پاره کرد و خداوند خود او و سلطنتش را پاره خواهد کرد.
- و من نامه‌ای به نجاشی([3]) نوشتم و او آن را درید و عنقریب خداوند ملکش را خواهد درید.
و نامه‌ای به صاحب تو (هرقل) نوشتم و او آن را نگه داشت. پس همواره مردم از او خوف و هراس خواهند داشت تا زمانی که در زندگی‌اش خیری باشد. تنوخی توصیه هرقل را به یاد آورد و در دلش گفت: این یکی از سه توصیه است که صاحبم مرا به آن امر نموده بود. لذا ترسید که آن را فراموش کند. بنابراین، تیری از تیردانش کشید و آن را در کناره شمشیرش نوشت. سپس رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) نامه را به مردی که دست چپش نشسته بود داد. تنوخی پرسید: این آقایتان که نامه را برایتان می‌خواند کیست؟ آن‌ها گفتند: معاویه. معاویه شروع به خواندن نامه کرد. در آن مشاهده کردند که هرقل نامه‌ای برای رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) نوشته و می‌گوید: تو مرا به بهشتی فرا می‌خوانی که پهنای آن به اندازه‌ی آسمان و زمین است و آن برای پرهیزگاران مهیا شده است! پس دوزخ کجاست؟ آنگاه رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) گفت: سبحان الله! شب کجا باقی می‌ماند وقتی روز آشکار شود. تنوخی متوجه گردید که این دومین توصیه است که هرقل به او دستور داده بود باز تیری از تیردانش کشید و آن را بر غلاف شمشیرش نوشت. وقتی معاویه از خواندن نامه فارغ شد. رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) به سوی تنوخی که نصیحت را نمی‌پذیرفت و در دین اسلام داخل نمی‌شد نگریست و با نرمی گفت: همانا تو حقی داری و تو قاصد هستی. پس اگر تو نزدم جایزه‌ای می‌بینی ما به تو جایزه‌ای می‌دهیم. یعنی ما می‌خواهیم به تو هدیه‌ای تقدیم کنیم، اما همچنان که می‌بینی ما مسافریم و بر این ریگ‌ها نشسته‌ایم. در این هنگام حضرت عثمان t گفت: یا رسول الله! من به او جایزه‌ای می‌دهم. آنگاه بلند شد و بارها و اسبابش را گشود و یک زیور و یک دست لباس آورد و در دامان تنوخی گذاشت. سپس پیامبر بزرگوار (صلی الله علیه و سلم) فرمود: چه کسی از شما این مرد را میهمانی می‌کند؟ جوانی از انصار گفت: من. انصاری بلند شد و تنوخی همراه او رفت، در حالی که ذهنش مشغول توصیه سوم بود که هرقل دستور داده بود آن را تحقیق نماید. یعنی مهر نبوت که در میان دو شانه‌ی آنحضرت (صلی الله علیه و سلم) قرار دارد. تنوخی چند قدمی نرفته بود که رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) با صدای بلند گفت: بیا برادر تنوخ! تنوخی به سرعت برگشت تا این که در جلو رسول‌خدا(صلی الله علیه و سلم) قرار گرفت:
آنگاه رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) لباسش را که پاهایش را با آن بسته بود گشود و سپس چادرش را از پشتش انداخت و پشتش را برای تنوخی نمایان کرد و گفت: اینجاست آنچه بدان دستور داده شده‌ای. تنوخی می‌گوید: من در پشت او نگاه کردم مهر را دیدم که در خلال شانه‌هایش مانند برآمدگی کلفتی قرار داشت([4]).
اندیشه...
«هدف این است که مردم به اشتباهات خویش پی ببرند، شرط این نیست که آن را سریع‌تر تصحیح کنند، پس خشم نگیر».

توبه


Sanaz Irani
آن توبه‌ای که خداوند آن را بپذیرد، زیرا کسی که از گناهان توبه کند مانند شخصی است که هرگز مرتکب گناهی نشده است و خداوند متعال می‌فرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحًا عَسَى رَبُّکُمْ أَنْ یُکَفِّرَ عَنْکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ وَیُدْخِلَکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ [التحريم: 8]. «ای کسانی که ایمان آورده‌اید! توبه کنید، توبه خالصی؛ امید است با این کار پروردگار گناهان‌تان را ببخشد و شما را در باغ‌هایی از بهشت که نهرها از زیر درختانش جاری است وارد کند».
پس در این آیه بیان شد که توبه سببی برای ورود به بهشت است، زیرا توبه مهمترین عامل بخشش و تبدیل گناهان به نیکی است که خداوند می‌فرماید: إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُوْلَئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا [الفرقان: 70]. «مگر کسی که توبه کند و ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد که خداوند گناهان این گروه را به حسنات تبدیل می‌کند، و خداوند آمرزنده و مهربان است».
بنابراین، اگر شخصی ایمان بیاورد، و اعمال صالح انجام دهد و صادقانه با نیتی پاک توبه کند پروردگار توبه‌اش را می‌پذیرد، آنچنان که فرموده است: لَقَد تَّابَ الله عَلَى النَّبِيِّ وَالْمُهَاجِرِينَ وَالأَنصَارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ الْعُسْرَةِ مِن بَعْدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِّنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُوفٌ رَّحِيمٌ ﴿۱۱۷﴾وَعَلَى الثَّلاَثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُواْ حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنفُسُهُمْ وَظَنُّواْ أَن لاَّ مَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاَّ إِلَيْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُواْ إِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ ﴿۱۱۸﴾ {التوبة}«خداوند رحمت خود را شامل حال پیامبر و مهاجران و انصار که در زمان عسرت و شدت (جنگ تبوک) از او پیروی کردند نمود، پس از آن که نزدیک بود دل‌های گروهی از آنها از حق منحرف شود، سپس خدا توبه آنها را پذیرفت که او نسبت به آنان مهربان و رحیم است؛ همچنین آن سه نفر که (در مدنیه) باز ماندند، تا آن حد که زمین با همه وسعتش برآنها تنگ شد و (حتی) جایی در وجود خویش برای خود نمی‌یافتند و دانستند که پناهگاهی از خدا جز به سوی او نیست، در آن هنگام خدا آنان را مشغول رحمت خود ساخت و خداوند توبه آنها را پذیرفت که خداوند توبه‌پذیر و مهربان است».
خداوند متعال پس از این کوشش جانکاه و مبارزه طاقت‌فرسای آنان توبه‌شان را پذیرفت.
و بلکه خداوند متعال بر توبه بنده‌اش بسیار خوشحال می‌شود، چنانچه حضرت انس در حدیثی از حضرت پیامبر صلی الله علیه وسلم روایت می‌کند که ایشان فرود: همانا خداوند خوشحال‌تر می‌شود به توبه بنده اش، آنگاه که توبه کند یکی از شما که در بیابانی بر شترش سوار بوده که ناگهان شتر از دستش فرار کند، در حالی که آذوقه‌اش بر سر آن است، و چون از یافتن شتر مأیوس شود با ناامیدی آمده و در سایه درختی به پهلو دراز کشیده در این هنگام ناگهان متوجه می‌شود که شتر در کنارش ایستاده که فوراً مهارش را بدست می‌گیرد و از فرط خوشحالی می‌گوید: خدایا تو بنده من هستی، و من خدای تو ام! و از شادی بی‌حد الفاظ را اشتباه تلفظ می‌کند( ).
ابن قیم / می‌گوید: کدام شادمانی با این برابری می‌کند؟ و اگر خوشی برتر از آن در عالم هستی وجود می‌داشت حضرت پیامبر ص به آن مثال می‌زدند.
بنابراین، شادمانی خداوند به توبه بنده اش، برتر از خوشحالی آن شخص از یافتن سواری‌اش است.

برگرفته از کتاب: با گناهان چگونه مبارزه کنیم
تالیف: حامد بن محمد المصلح
منبع: www.aqeedeh.com

فضیلت جمعه

فضیلت روز جمعه و نمازش و غسل کردن و خوشبویی زدن برای آن
از ابوهریره رضی الله عنه روایت شده است که پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمودند: بهترین روزیکه خورشید بران طلوع کرده روز جمعه است که در آن آدم خلق شد و در آن به بهشت داخل گردید و در آن از بهشت خارج شد.
همچنین در روایتی دیگر از ابوهریره رض امده است که پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمودند: کسیکه وضو بگیرد و انرا زیبا و کامل بگیرد و بعد به نماز جمعه برود و خطبه ها را گوش دهد و ساکت باشد گناهان(صغیره ی) او تا ده روز اینده امرزیده می شود و هرکس(در هنگام خطبه و نماز) سنگریزه ای بردارد(باان بازی کند) کاری بیهوده در پیش گرفته و جمعه اش کامل نیست (خود را با سنگریزه مشغول دارد کنایه از اینست که با سنگریزه یا تسبیح یاهروسیله دیگری خود را از خطبه و نماز مشغول و غافل کند و حضور قلب نداشته باشد).
از ابوهریره و ابن عمر رضی الله عنهم روایت شده است که ان دو از پیامبر صلی الله علیه وسلم شنیدند که بر پایه های منبر خود میفرمودند: گروهی که جمعه را ترک میکنند یا ازاین عادت خود دست میکشند یقینا خداوند بردلهای آنها مهرمیزند و انگاه انان از جمله ی غافلان می شوند.
از ابن عمر رض روایت شده است که پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمودند: هر وقت یکی از شما به جمعه امد غسل کند.
از سلمان رض روایت شده است که پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمودند: هر مردی که در روز جمعه غسل کند و تا انجا که میتواند خود را اراسته و پاکیزه کند و مویش را از روغن خود روغن بزند و از عطری که در خانه دارد خود را معطر سازد و سپس از خانه خارج شود و به مسجد بیاید و بین دو نفر جدایی نیندازد و انگاه انچه را از نماز بر او فرض شده است انجام دهد و سپس هنگامیکه امام صحبت میکند ساکت شود تمام گناهان و اشتباهات او (در صورتیکه کبیره یا حقوق مردم نباشد) تا جمعه ی دیگر آمرزیده می شود.

Newer Posts Older Posts