۱۳۹۱/۵/۸

حکم سوءظن همسران نسبت به هم

حکم سوء ظن و بدگمانی نسبت به همسر یا شوهر
در صورتيکه از همسر (زوجه) خويش هيچگونه خبر بد را نشنيده و نديده باشي اگر باز هم سوء ظن در باره اش داشته باشي از ديدگاه اسلام چه گونه خواهد بود؟
الحمدلله،
اين امر (سوء ظن) آفتي خطرناک است که ادامه و بقاي زندگي مشترک بين زوجين را تهديد مي کند، و حربه اي براي شياطين هستند تا بتوانند زندگي خانواده اي را از هم بپاشانند!
و مسلمان بايد هوشيار باشد و به وسوسه هاي شيطاني توجهي نکند و از شر آنها به خدا پناه ببرد.
بدون شک داشتن سوء ظن در بسياري از موارد گناه است، خصوصا در رابطه ي بين همسر شوهر، که عواقب زيانباري براي خود آنها و فرزندانشان خواهد داشت.
الله تعالي مي فرمايد:« وَمَا يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إَنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا إِنَّ اللّهَ عَلَيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ» (يونس 36)
يعني: و بيشتر آنها، جز از گمان (و پندارهاى بىاساس)، پيروى نمىکنند؛ (در حالى که) گمان، هرگز انسان را از حقّ بىنياز نمىسازد (و به حق نمىرساند)! به يقين، خداوند از آنچه انجام مىدهند، آگاه است!
نيز مي فرمايد:« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ»(حجرات 12)
يعني: اى کسانى که ايمان آوردهايد! از بسيارى از گمانها بپرهيزيد، چرا که بعضى از گمانها گناه است؛
«اي‌ كساني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌ايد! از بسياري‌ از گمانها بپرهيزيد» گمان: حد وسطي ‌ميان‌ علم‌ يقيني‌ و ميان‌ شك‌ يا وهم‌ است‌. البته مراد آيه‌ گمان‌ بد زدن‌ (سوء ظن) به‌ اهل‌ خير مي‌باشد اما در ارتباط با اهل‌ بدي‌ و فسق‌ بايد گفت‌ كه: جايز است‌ تا در مورد آنان ‌همان‌ گماني‌ را بزنيم‌ كه‌ از اعمال‌ آنان‌ بر ما نمايان‌ مي‌شود پس‌ گمان‌ بد زدن‌ در مورد كسي‌ كه‌ علايم‌ و نشانه‌هاي‌ بدي‌ در وي‌ نمايان‌ است‌، اشكالي‌ ندارد لذا بركسي‌ كه‌ در باره‌ وي‌ گمان‌ بد مي‌زند گناهي‌ نيست‌ تا آن‌گاه‌ كه‌ به‌ مصداق‌ گمان‌ خويش‌ سخن‌ نگويد ولي‌ اگر به‌ مصداق‌ آن‌ سخن‌ گفت‌ و آن‌ را برملا گردانيد، دراين‌ صورت‌ گنه‌كار است‌. اما گمان‌ بد زدن‌ در مورد كسي‌ كه‌ ظاهرش‌ آراسته‌ به‌خير و صلاح‌ است‌، جواز ندارد.«هرآينه‌ بعضي‌ از گمانها گناه‌ است‌» و آن‌ گمان‌ بد زدن‌ به‌ اهل‌ خير مي‌باشد.

خاطرنشان‌ مي‌شود كه‌ در مورد حرمت‌ سوءظن‌ به‌ انسان‌ مؤمن‌ احاديث‌ بسياري ‌آمده‌ است‌ از آن‌ جمله‌ حديث‌ شريف‌ ذيل‌ به‌ روايت‌ عبدالله بن‌عمر رضي الله عنه است‌ كه ‌فرمود: رسول‌ اكرم‌ صلي الله عليه وسلم را ديدم‌ كه‌ در حال‌ طواف‌ به‌ كعبه‌ مي‌گفتند: «ما أطيبك ‌وأطيب‌ ريحك‌، وما أعظمك‌ وأعظم‌ حرمتك‌ والذي‌ نفس‌ محمد بيده‌، لحرمة‌ المؤمن‌ أعظم ‌عند الله‌ تعالي‌ حرمة‌ منك‌، ماله‌ ودمه‌ وإن‌ يظن‌ به‌ إلا خيرا» يعني: اي‌ كعبه‌! چه‌ قدر پاك ‌هستي‌ و چه‌ قدر بويت‌ پاكيزه‌ و معطر است‌، چه‌ قدر با عظمت‌ هستي‌ و چه ‌قدر احترامت‌ بزرگ‌ است‌ اما سوگند به‌ ذاتي‌ كه‌ جان‌ محمد در دست‌ اوست‌، همانا حرمت‌ مؤمن‌ در نزد خداوند متعال‌ از حرمت‌ و احترام‌ تو بزرگتر است‌؛ [حرمت‌] مال‌ وي‌ و [حرمت‌] خون‌ وي‌ و اين‌كه‌ در حق‌ وي‌ جز گمان خير برده‌ نشود». علامه الباني اين حديث را در " ضعيف ابن ماجه - 785" ضعيف دانسته ولي بعدا از آن برگشته و در " صحيح الترغيب والترهيب - 2441" صحيح دانسته و گفته: اسناد آن ضعيف است ولي شدت ضعف آن شديد نيست و شواهدي دارد.

همچنين‌ در حديث‌ شريف‌ آمده‌ است: «إياكم‌ والظن‌ فإن‌ الظن‌ أكذب ‌الحديث‌...» هان‌! از گمان‌ بپرهيزيد زيرا گمان‌ دروغ‌ترين‌ سخنهاست‌...». صحيح بخاري (5143).

توبه دوشیزه الجزایری

الجزايري

توبهي دوشيزهاي الجزايري

خودش چنين نقل ميكند:

درجامعهاي پرورش يافته وبزرگ شدم كه پرستش خدا فقط درنماز، روزه، حج وچند شعائرظاهري ديگرخلاصه مي شد كه متأسفانه آنهاهم توسط زنان ومردان سالخورده انجام مي گرفت. اما جوانان، نه ازآنها توقع انجام كارخيري مي رفت،نه ازمنكرات وگناه بازداشته مي‌‌شدند.

سال سوم تحصيل، با دو نفر از همكلاسيهايم آشنا شدم كه در ميان مجموعه، فقط همان دو نفر نماز ميخواندند. من تحت تأثير قرار گرفتم و با خود گفتم: چرا نماز نخوانم با آنكه احكام و دستورات مربوط به نماز را فرا گرفته ام؛ مگرنه اينكه نماز بر هر فرد مسلمان لازم و ضروريست؟  بالا خره توفيق خداوند شامل حالم شد و از آن روز به بعد شروع به خواندن نمازكردم. نماز باعث شد كه من به تلاوت قرآن و حفظ قرآن رو بياورم و جزئي از آيات كلام الله مجيد را حفظ كنم و همچنين به رعايت حجاب اسلامي وگوش ندادن ترانه وموسيقي بينديشم.

درسال1980 كه كم كم پا به سن تكليف مي گذاشتم، پديده ي حجاب- اگرتعبيرم درست باشد- به وجودآمدوگسترش يافت. دركلاس درس ما دو خواهرحقيقي بودند كه حجاب را رعايت مي نمودند. من براي آنها بيشتر از ديگران احترام قائل بودم. با آنكه تا آن روز از حقيقت حجاب چيزي سر در نميآوردم، ولي دراينكه مردم آن را پديده اي نو يا سرپوشي برحقايق يا پنهان كردن شخصيت واقعي خويش قلمداد مي كردند متردد بودم.

يادم مي آيد پس ازاينكه به فرض نمودن حجاب يقين پيدا نمودم، واقعه اي برايم رخ داد:

شيطان در وجود دخترعمه ام كه دوستدار فسق و فجور و ترانه و نغمههاي جنونآور بود، رخنه كرد. روزي از مدرسه برگشته بودم متوجه شدم كه حجاب را زير سؤال برده و زناني را كه حجاب ميپوشند به باد استهزاء گرفته است،من كه از شنيدن سخنان وي بشدت عصباني شده بودم به او گفتم:

از امروز به بعد ان شاءالله من هم حجاب اسلامي رارعايت خواهم كرد.

اوبا لبخندي شيطنت آميز درجوابم گفت:

عزيزم توهنوزنوجواني،چه لزومي دارد،جمال وزيبايي ات را پنهان نمايي؟!

اين برخورد دختر عمه ام به خيرمن تمام شد وموجب شد كه درمورد پوشيدن حجاب قاطعانه تصميم بگيرم.

هنوز چند روزي از اين واقعه نگذشته بود كه به ديدار يكي از دوستان نزديكم رفتم، هنگامي كه ميخواستم ازاو خداحافظي كنم يك عدد برقه وچادري بلند به من هديه كرد وگفت شايد روزي به اينها نياز پيدا كردي. هدفش برايم مشخص بود، ميخواست بدين صورت به پوشيدن حجاب وادارم كند.

ديري نپاييد كه آرزوي دوستم تحقق يافت، روزي ميخواستم بيرون بروم ناخودآگاه دستم به برقه وچادررفت، آنها را پوشيده و از منزل بيرون شدم. با  خود گفتم: امروز همه را غافلگير ميكنم بگذار بخندند ومسخره ام كنند.

اكنون بحمدلله حدود پنج سال است كه به حجاب پايبند شده ام. دردوسال اول ترس از خداوند بطرزعجيبي برمن تسلط يافته بود، خواب را از چشمانم گرفته بود، مي ترسيدم كه اگرخداوند درآن روزهاي غفلت قبض روحم مي نمود، چگونه با اين وجود سراپا آلوده به گناه ملاقاتش مي كردم،آن هم كسي كه ديده ودانسته گناه كند و معصيت را پيشه ي خويش سازد. خصوصاً هنگام تلاوت سوره ي نور، كه بحمدلله آن را حفظ كرده ام و بر خورد به اين حديث پيامبر، ترسم افزايش مي يابد:

]نساء كاسيات عاريات مائلات[

( زناني كه ظاهراً پوشيده و در واقع برهنهاند و به گناه ميل و رغبت دارند)

درخاتمه خدمت دوشيزگان بد حجابي كه دربازارها واماكن عمومي تردد دارند عرض مي كنم:

تا به كي ميخواهيد نشان تيرهاي زهرآگين چشم مردان از خدا  بيخبر قرار  بگيريد؟! مگر نميدانيد كه خداوند هر لحظه مشرف بر حال و ناظر اعمالتان  است؟ مگرفراموش نموده ايد ونمي دانيد يا خود را به فراموشي زده ايد كه زيبايي واقعي زن درحجاب وحيا و وقارش نهفته است؟

( مانند فاطمه شيرزن باشيد كه درفرانسه به احترام چادرش حاضرشد ازمدرسه اخراج گردد و درنتيجه ي استقامتش دادگاه به نفع وي حكم صادركرد.)

انسيت فاطمة التي لحجابها          خضعت فرانسا والعصاة توتروا

( مگرفاطمه را ازياد برده اي كه فرانسه در مقابل حجابش زانوزد. وسرد مداران معصيت تيره رو شدند).

ثبتت علي ايمانها وتسامقت                كا لنخلة الشماء لا تتئاثر

( برايماانش استقامت ورزيد ومانند نخل تنومند كه ازبادهراس ندارد پايدارماند.)

انسيتها انسيت كيف تحدثت           عنها الوسائل كيف عزالمخبر

(آيا او را از ياد بردي نديدي چگونه خبرگزاريهاي دنيا و خبرنگاران با آب و تاب خبرش را منتشر كردند)

خواهرم:

برخيز، طهارت كن ودوركعت نماز بخوان وباخداي خويش پيمان ببندبقاياي عمرت را باحجاب بگذراني.    

اصغر؛ شیعه ای در جستجوی حقیقت ناب!

Rabee Nz
بسم الله الرحمن الرحیم

وقتی چشم به این جهان گشودم نامم را اصغر گذاشتند. بعدها که کمی بزرگ تر شدم، علت انتخاب اسمم را از مادرم پرسیدم. او گفت که آن نام علی اصغر شیرخواره حسین است که بر روی دستانش و با لب تشنه در روز عاشورا توسط تیر حرمله کشته شد. چقدر به این اسم افتخار می کردم.

در یک خانواده لاابالی متولد شدم. مادرم در سن یک سالگی من از پدرم جدا شد و تامین معاش خانواده بر شانه او نهاده شد واو مجبور شد به سر کار رود. بالاخره پس از چندی تحقیق توانست در یک کارخانه ریسندگی و بافندگی مشغول کار شود و روزها سپری شد تا اینکه من به مدرسه رفتم. تا قبل از کلاس سوم ابتدائی من چیز زیادی از احکام دین نمی دانستم و کم کم در مدرسه با قرآن و نماز و سایر احکام آشنا شدم.

البته با امامان که از همان بچگی آشنا شده بودم چرا که در ایران قبل از اینکه دین را بشناسی شیعه به دنیا میائی! به قدری به قرآن علاقه پیدا کردم که در همه مسابقات حفظ و قرائت قرآن در مدرسه و استان در طی شش سال مقام کسب می کردم و این یک موفقیت برای مدرسه من بود. شیرینی احکام و قرآن چنان در من تاثیر گذاشته بود که غروب در حیات مدرسه اذان می گفتم وبعد هم به نماز می ایستادم. این اعمال من چنان مادرم را مجذوب کرده بود که او هم هر وقت حوصله داشت با من نماز می گزارد و من کم کم طراوت مسلمان بودن را در همه وجودم حس می کردم. اما بعضی چیزها مثل نذر و نذورات- توسل به امامان- گریه و عزاداری برای امام حسین- آش نذری پختن- غیبت امام زمان و. . . را به هیچ عنوان قبول نمی کردم. یادم هست که در دوره دبیرستان به مشهد رفتیم. وقتی خبر به همسایه ها و فامیل رسید چون مرا پسر پاک وبی الایشی می دانستند برای التماس دعا آمدند و همه به من التماس دعا دادند. یادم می آید که یک زنی از اقوام که عیالوار هم بود و شوهرش معتاد بود و مادرم آن ها را که جا و مکانی نداشتند در خانه ی خودمان جا داده بود. روزی همان زن به سراغ من آمد و گفت اصغر تو روحت پاک است و اگر به مشهد رفتی حتما دعا کن که خدا به ما یک خانه بدهد ومن در دلم خندیدم وبا خود گفتم آخر شما در سیر کردن بچه هایتان مانده اید چگونه می خواهید صاحب خانه شوید؟

خلاصه، ما عازم مشهد شدیم و یادم می آید که به من گفته بودند که اگر اولین بار تان باشد که به مشهد می آیید و گنبد آقا را هروقت دیدید و دعا کردید حاجاتتان را می گیرید. من هم اولین خواسته ای که داشتم و آن خانه دار شدن آن زن بود را از خدا درخواست کردم (با سرازیر شدن اشک ها). پس از اینکه همه در اتوبوس بلند شده بودیم و به امام رضا احترام می گذاشتیم من به بغل دستیم گفتم که من دعایم را کردم اما از آقا نخواستم بلکه از خدا خواستم نکند بی احترامی به ایشان کرده باشم واو هم که مرد فهمیده ای بود گفت کار درست را تو کردی. باز هروقت به حرم می رفتیم با خود می گفتم چرا باید این قدر خرج برای این محل کنند در صورتی که این همه آدم بدبخت داریم که شکم بچه هایشان را هم نمی توانند سیر کنند. آیا امام رضا به این همه خرج برای خود راضی است؟ هر وقت هم به حرم می رفتم فقط از خدا درخواست می کردم که حاجات آن زن را بدهد واصلاً یادم می رفت برای خودم دعا کنم.

پس از اتمام سفر به خانه برگشتیم و من دیدم که حدود صد متر ان طرف تر از خانه ی ما دارند یک خانه می سازند و من سوالی درباره ی صاحب آن نکردم . بعدها فهمیدم که آن خانه داشت برای همان زن ساخته می شد. روزی داشتم به این مطلب فکر می کردم که ایا واقعاً خدا بخاطر احترام به امام رضا این قدر سریع درخواست های بنده اش را اجابت کرد یا نه. می خواهم این را بگویم که در دوران قبل از پیامبر عزیزمان هم مردم به خدای یگانه اعتقاد داشته اند[[1

همچنین از اسم افراد مثل عبدالله و. . . که بر روی افراد می گذاشتند می شود به این امر پی برد اما چرا خداوند محمد (صلی الله علیه و سلم) را برای هدایت آن ها مبعوث کرد . مسلماً جواب این است که آن ها مشرک بوده اند و بت ها و قبور را را به خاطر تقدسی که برای آن ها قائل بودند متوسل شده و مشکلاتشان را با آن ها در میان می گذاشتند از این رو پیامبر عزیزمان مبعوث شد تا آن ها را از این شرک نجات بخشد.

روزگار به همین نحو می گذشت تا اینکه سؤالات من در مورد تشیع زیاد و زیادتر می شد و من که جوابی برای آن ها نمی افتم آن را به پای اسلام می گذاشتم . تا اینکه به دانشگاه رفتم و دیگر اشکالات این مذهب در ذهن من بقدری زیاد شده بود که نمی دانستم چکار کنم. روزی پیش رئیس دانشکده الهیات رفته و مشکلات را با او در میان گذاشتم. او هم به من گفت که دوباره از توحید شروع به تحقیق کن! وقتی این جمله را به من گفت من که خیلی دلسرد شده بودم گفتم آقای دکتر من در مسایل فرعی دین مشکل پیدا کرده ام چرا از توحید باید شروع کنم و او دوباره همان جمله را تکرار کرد. من فکر کردم چون حال جواب دادن به من را ندارد و می خواهد مرا از سر خود باز کند این حرف را زده ولی بعدها فهمیدم که او چقدر پخته بوده و می خواسته مرا از شرکیات درون شیعه مطلع کند.

دانشگاه من تمام شد و به علت کمبود وقت فرصت تحقیق پیدا نکردم. اما در این مدت من نه به مراسم عزاداری می رفتم و نه به امام زمان اعتقادی داشتم. اصلاً نمی توانستم به خودم بقبولانم که شخصی به نام امام که کار هدایت مردم را باید بر عهده داشته باشد 1200 سال است که غایب است و روزی خواهد آمد که داد مظلومان را از ظالمان بگیرد و چگونه او که از ترس کشته شدن غایب شده، خود می خواهد داد دیگران را بگیرد. اصلاً چرا خداوند یک نفر را باید غیب کند و چندین هزار سال از غیبتش بگذرد تا روزی بیاید و داد مظلومان را از ظالمان بگیرد؟ می توانست او را هم بمیراند و اگر قرار است روزی منجی عالمی بیاید در همان دوره او را می آورد.

خلاصه دانشگاه تمام شد ومن به سربازی رفتم روزی در آسایشگاه روی تخت خوابیده بودم که یکدفعه با خود گفتم بهتر است کمدم را تمیز کنم و همینطور که کمد را تمیز می کردم چشمم به یک مجله کوچکی که روی سقف کمدم بود افتاد و آن را برداشته و ورق زدم و دیدم در مورد امام زمان است و آن را کنار گذاشته و وقتی تمیز کردن کمد تمام شد به سراغش آمدم. در آن کتاب در مورد معجزات امام زمان و همچنین در مورد چند تن که با امام زمان برخورد کرده اند مطالبی نوشته بود. جالب است بدانید در بیش تر این کتب که در مورد امام زمان است از قول خود ایشان نوشته اند که هیچکس مرا نمی تواند ببیند و هرکه بگوید مرا دیده دروغ گفته و از طرف دیگر درون همان کتاب از زندگی اشخاصی که امام زمان را دیده اند صحبت رانده است.

نکته جالبی که درون کتاب بود و مرا به خود مشغول کرد این بود که از یک شخص سنی مذهب به نام سعید چندانی صحبت به میان آورده بود که یک نوع بیماری مادرزاد داشته و در زاهدان زندگی می کرده و چون پزشکان زاهدان از معالجه او ناامید میشوند به او میگویند که به تهران برود و او به بیمارستان الوند تهران می رود. آن جا تحت عمل جراحی پزشکی به نام رفعت قرار می گیرد و به او جواب رد می دهند.

آن شب در آن بیمارستان خواب شخصی را می بیند که به او می گوید ما یک شخصی را داریم که می تواند ترا شفا دهد و اگر می خواهی شفا پیدا کنی به جمکران برو. او هم همه ی ماجرا را برای خانواده اش که سنی مذهب بوده اند در میان می گذارد. خانواده اش هم با بی میلی قبول می کنند که به جمکران بروند. فردای آن روز به جمکران می روند و او توسط امام زمان شفا پیدا می کند!

من که دنبال چنین سوژه ای می گشتم تا با دیدن یک معجزه به امام زمان اعتقاد پیدا کنم آدرس آن بیمارستان را نوشته و به دنبال تحقیق به راه افتادم. وقتی به تهران رسیدم مستقیم به بیمارستان الوند رفته و از دربان آن جا سراغ دکتر رفعت را گرفتم و او گفت شخصی به این نام این جا نداریم. من گفتم که شما چند سال است که این جا هستید و آیا در سال 68 اینجا کار می کرده اید؟ و آیا در آن زمان هم شخصی به این نام این جا نبوده؟ مرد با قاطعیت گفت که شخصی بدین نام نداشته اند اما یک نفر به نام رفعت الان هست که در داروخانه کار می کند اگر می خواهی سراغ او برو. من هم با تشکر از او راهی داروخانه شدم و به شخصی که پشت ویترین بود گفتم آقای رفعت؟ او خندید ومرد جوانی را به من نشان داد. جلو رفتم وپس از سلام و احوالپرسی گفتم آقای دکتر رفعت؟ او هم خندید و گفت من دکتر نیستم، درخدمتم بفرمائید؟ من همه ماجرا و اینکه برای تحقیق درباره ی وجود امام زمان به بیمارستان رفته ام را برایش بازگو نمودم.

او همینطور تبسمش بیش تر می شد و در حالی که به ذوق آمده بود گفت چقدر جالب! تو واقعاً قصد تحقیق در مورد امام زمان را داری و وقتی پاسخ مثبت مرا دید گفت بیا دنبالم. بعد باهم به بایگانی رفتیم و او از خانمی که آن جا بود پرسید خانم فلانی آیا میشه پرونده ی شخصی به نام آقای سعید چندانی که مال سال 68 است را برای ما بیابی؟ آن زن هم گفت تا شماره ی پرونده نباشد امکان ندارد و اینکار دو سه روز کار می برد. بعد آقای رفعت روبه من کرد و گفت من خیلی خوشحالم که تو برای تحقیق این همه راه را آمده ای این جا، حالا تو برگرد و من بعد از ظهرها دنبال این پرونده را می گیرم. بعد که پیدا کردم به تو زنگ میزنم. من هم تشکر کرده و گفتم خودم دو هفته دیگر به شما زنگ می زنم.

پس از دو هفته به او زنگ زدم و او گفت که اصلاً شخصی به اسم سعید چندانی 13 ساله که بیماری مادرزاد داشته باشد، نداشته ایم و فقط یک نفر بوده به اسم سعید چندان 23 ساله که از کشاله ران مصدوم بوده مداوا شده و رفته است. من از او تشکر و خداحافظی کردم.

نمی توانستم به یافته های آن مرد یقین کنم تصمیم گرفتم که به جمکران بروم. برای همین به قسمت فرهنگی جمکران رفتم در حالی که بقیه همسفرهایم برای ادای نماز صاحب الزمان به مسجد رفتند. پیش آخوندی که آن جا بود رفته و ماجرا را اینگونه عنوان کردم: شخصی است که به امام زمان اعتقاد ندارد و گفته اگر یکی از افرادی که توسط ایشان شفا پیدا کرده اند را ببینم ایمان کامل می آورم. ایشان هم در جواب من گفتند که اصلا امکان ندارد ما نمی توانیم مشخصات این افراد را به کسی بدهیم.

سرتان را درد نیاورم من دو سه مرتبه به جمکران رفتم ولی چیزی عایدم نشد. روزها به همین منوال گذشت که من فطرتاً خزعبلات تشیع را کنار گذاشتم. اما هنوز با مذهب تسنن آشنا نشده بودم. تا اینکه یک روز می خواستم از سایت عقیده دیدن کنم، اما دیدم این سایت فیلتر شده است با خود گفتم که چطور این ها اینقدر به تشیع اطمینان دارند ولی این همه تبلیغات علیه تسنن راه می اندازند که حرف های اهل تسنن همه پوچ است، اما یک سایت تسنن را فیلتر کرده اند. از این رو با فیلتر شکن وارد سایت شدم و چند کتاب را از آن سایت دانلود نمودم.

پس از خواندن کتاب ها دیدم که برای همه ی سوالاتم جواب هایی را پیدا کرده ام. فهمیدم که شیعه واقعاً مذهب پوچ و میان تهی است که با اسم آن کلاه گشادی سر مردم ایران گذاشته اند.

امیدوارم که بیان این سرگذشت حوصله تان را نبرده باشد، ولی می خواهم نکته ی بسیار ارزشمندی با شما در میان گذارم:

آن اینکه؛ مردم ایران، حتی تحصیل کرده های آنان هم، با این همه تبلیغات نمی توانند پی به بی اساس بودن آئین تشیع ببرند چراکه از بدو تولد با مراسمات و آداب آن ها بزرگ می شوند و هرچه بر عمرشان می گذرد با تبلیغات آن ها پر می شوند، مثل: معجزات امام ها و امامزادگان- برآورده شدن حاجات نیازمندان توسط امامان و امامزاده ها و. . . و این بر اثر تبلیغات دروغین آن ها می باشد. افرادی هم که مثل من دست به تحقیق می زنند با یک نمونه ی دروغین که به آن ها نشان داده شود، تحقیقات را رها می کنند. اما چه باید کرد

Newer Posts Older Posts